جدول جو
جدول جو

معنی گیج کردن - جستجوی لغت در جدول جو

گیج کردن
(سَ اَ کَ دَ)
حیران و مبهوت کردن، در اثر خوردن و یا آشامیدن و یا بوییدن چیزی مدهوش و بی هوش گشتن: عطر این گلها مرا گیج کرده
لغت نامه دهخدا
گیج کردن
حیران کردن، سلب ادراک کردن بی هوش کردن
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گیج کردن
إرباكٌ
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به عربی
گیج کردن
Befuddle, Bemuse, Disorientate
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گیج کردن
embrouiller, déconcerter, désorienter
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گیج کردن
혼란스럽게 하다 , 어리둥절하게 하다 , 혼란시키다
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
گیج کردن
confondere, disorientare
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
گیج کردن
confundir, desconcertar, desorientar
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
گیج کردن
verwirren, desorientieren
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
گیج کردن
mylić, zaskakiwać, dezorientować
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
گیج کردن
сбивать с толку , озадачивать , дезориентировать
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به روسی
گیج کردن
заплутувати , спантеличити , дезорієнтувати
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گیج کردن
confundir, desconcertar, desorientar
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گیج کردن
भ्रमित करना
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به هندی
گیج کردن
verwarren, verbijsteren, desoriënteren
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
گیج کردن
לבלבל , לבלבל
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به عبری
گیج کردن
membingungkan
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گیج کردن
الجھانا , الجھن میں ڈالنا
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به اردو
گیج کردن
বিভ্রান্ত করা
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
گیج کردن
ทำให้สับสน , ทำให้สับสน
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
گیج کردن
kuchanganya
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
گیج کردن
混乱させる , 困惑させる , 迷わせる
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
گیج کردن
使困惑 , 使迷惑
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به چینی
گیج کردن
kafasını karıştırmak, şaşırtmak
تصویری از گیج کردن
تصویر گیج کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ بِ کَ دَ)
در تداول عامه، به مانعی برخورد کردن. به سبب مانعی از حرکت بازایستادن. حرکت چیزی به سبب اصطکاک یا برخورد با مانعی کند و یا متوقف شدن.
- گیر کردن چیزی در جایی، فروماندن وبیرون نیامدن چیزی در جائی، همچون گیر کردن لقمه درگلو، گیر کردن سنگ در آبراهه. مثال: ته دیگ در گلوی حاجب الدوله گیر کرد و مرد.
- گیر کردن کار نزد کسی، حل مشکل و انجام گرفتن آن به دست آن کس افتادن: کارم نزد فلان کس گیر کرده وانجام یافتن آن به دست او است. موکول به اقدام او است.
، دچار مشکلی شدن. در مخمصه ای گیر کردن. (یادداشت مؤلف). عامه گویند: عجب گیر کردم، بند شدن. اتصال و پیوستگی یافتن. به مانع تصادم کردن.
- گیر کردن ناخن، کنایه از بند شدن ناخن به چیزی یا جایی. (از آنندراج) (بهار عجم) (ناظم الاطباء) :
هیچ جا ناخن من گیر نکرده ست چو گل
مگر از دست تو در سینۀ من گیر کند.
طغرا (از بهار عجم).
، بمجاز، عاشق و دلباخته شدن. (یادداشت مؤلف).
- گلو پیش کسی گیر کردن، خواستار و فریفته و شیفتۀ آن کس شدن: حاجب الدوله گلویش پیش فلان گیر کرده، طالب و خواستار او است.
- گیر کردن سگ، سخت پارس کردن او. سخت عوعو کردن سگ (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
مرطوب کردن تر کردن، شاشیدن (بچه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیط کردن
تصویر خیط کردن
لغزیدن بور کردن شرمنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیا کردن
تصویر حیا کردن
شرم کردن شرم داشتن خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایل کردن
تصویر ایل کردن
زیر فرمان گرفتن، رام کردن مطیع کردن منقار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زین کردن
تصویر زین کردن
آماده سواری کردن چارپا را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریع کردن
تصویر ریع کردن
ری کردن فزونیدن ورآمدن زیاد شدن غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر کردن
تصویر دیر کردن
تاخیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
گنجاندن جا دادن گنجانیدن و نوشتن مطلبی در کتاب رساله و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
بمانعی تصادف کردن و از سیرو حرکت باز ایستادن: پایش لای زنجیر گیر کرد، دچار مشکلی شدن بمخمصه ای گرفتار شدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن، یا گیر کردن سگ. سخت پارس کردن سگ. گیر گیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیز کردن
تصویر خیز کردن
جهیدن جست برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار